بچه پرروهای این دوره

ساخت وبلاگ

خوب خوب. دی جون رفته تهران که پسرخواهرش رو ببره مصاحبه. منم در حالی که باندی تو کوچه و باربار تو کلاسشه این جا نشستم. سرم به یه خورده گیج میره و احساس خوشایندی بهم دست میده. ولی البته ته دلم یه ترسی وجود داره که بچه الان این ساعت از روز تو کوچه است خدا باید حفظش کنه. خلاصه که الان اینجا نشستم و ناهار هم الکی املت درست کردم و خورده نخورده هر کی رفته دنبال کار خودش. معمولا تو این ساعت از روز باندی کلاس روباتیک داشت و من باید میبردم و میاوردم و بعضی وقتا به دنبال یه قطعه که لازم داشت باید تا خیابون فردوسی میرفتم. به خاطر تنبلی بیش از حد هر دو تا مون کلاس روباتیک باندی رو کنسل کردیم. البته من همیشه منتظرم بچه خودش اصرار کنه که ببرمش کلاس. وقتی بچه در مورد هیچ چیزی انگیزه کافی نداره و واقعا از ته دل دلش نمیخواد که یه کاری رو یاد بگیره منم اصرار نمیکنم. البته میدونم که بچه تا بیاد حالیش بشه و با جون و دل یه کاری رو بخواد سنش میگذره و دیگه خیلی دیر میشه. ولی بهتر از اینه که الکی بره و بیاد و پول نازنین رو حروم کنه و هیچی هم راندمان نداشته باشه. من خودم خیلی دیر شروع به یادگیری زبان انگلیسی کردم ولی تو همون سن بالا اونقدر انگیزه ام بالا بود که راندمانم از بچه های سن پایین بهتر بود. برای کلاس پیانو هم اصلا اصرار نکردم به بچه ها. همه چی لیاقت میخواد و اگر به بچه زیاد اصرار کنی بدتر از اون ور بوم میفته و پول و وقت و انرژی رو به باد میده.

دلم کارتون اسباب بازی یک رو میخواد. باید دانلودش کنم که فعلا اینترنتمون زیاد قوی نیست. فعلا باید با همون شرکت هیولاها بسازم چاره ای نیست.

تاریخ ارسال: پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 12:58 | چاپ مطلب
Me and nothing else...
ما را در سایت Me and nothing else دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acarpetdesigning2 بازدید : 10 تاريخ : جمعه 23 تير 1396 ساعت: 8:54