خدایا خوبی؟ ما خوبیم ولی نمیدونیم چی میشه

ساخت وبلاگ

ساعت دوی نصفه شب نشستیم وسط یه خونه که کاملا و تا آخرین درجه به هم ریخته است و پر از ات و آشغال هایی شده که از اسباب کشی به جا موندن. خدا رو شکر که بزرگ شدم و دیگه مثل اون موقع ها وسط اسباب کشی نمیرم نت و همه رو عاصی نمیکنم از دست خودم. چند سال پیش اگر وسط اسباب کشی نتمون قطع نشده بود هنوز هم تموم نشده بود.

امروز یه چند وسیله ی خیلی بزرگ رو بردیم اون خونه. مبلا رو به تمامی، میز توالت و ماشین لباسشویی کوچیکه و ماکروفر و تخت باربار و کلیه کتابای من و دی جون و بچه ها و وسایل آشپزخونه اعم از چینی ها و اینا. حالا مونده وسایلی که برای زندگی روزمره نیازن مثل یخچال و گاز و ماشین های لباس و ظرف شویی.

امروز وسط اسباب کشی اون زنک همسایه اومد رفت پایین با کلی غرغر و داد و فریاد. ولی وقتی برگشت اول پایین تو پارکینگ اول دی جون رو دید و کلی بابت اون روز ازش معذرت خواهی کرد و گفت که نمیشه قضاوت کرد و ما نمیدونیم خدا عالمه و از این گنده گ.وز.ی ها که بهشون نمیاد. انگار شبانه روز تو فیس بوک داره معلق چارکش میندازه که از این حرفا یاد گرفته باشه. بعدم اومد از پله ها بالا و من هم داشتم در اتاق رو میبستم که دیدم زشته حالا که فهمیده در باز بوده من در رو ببندم به روش. باهام به گرمی و صمیمیت سلام علیک و آرزوی موفقیت و مبارکی و میمنت کرد. بعدم گفت چقدر خونه تون خوشگل شده و مال ما هنوز همون اولیه است و هنوز بهش دست نزدیم و هیچ کاریش نکردیم و بعدم گفت چقدر مبلاتون خوشگله و منم گفتم به خدا قابل نداره وردار ببر. بعدم گفت که شوهر من اصلا فنی هیچی بلد نیست و ما برای رنگ کردن خونه کلی مشکل داریم. در صورتی که شوهره به دی جون گفته بود که من خودم این خونه رو ساختم و همه کار بلدم و هیچ کاری نیست که بلد نباشم. خلاصه که این یه دونه دروغ رو که شنیدم دست و پام لرزید که وای نکنه یه منظوری داشت. منظورش چی بود؟ یعنی شماها که بلدین بیایین واسه مون رنگ کنین یا چی؟ از دروغ میترسم و میگم خدایا پشت این دروغ چه نقشه ی پلیدی بوده؟ بعدم گفت که دور ستون رو آیینه کاری کنین که گفتم ایشالله ببینیم که میتونیم این جا بمونیم یا نمیتونیم و میریم. گفت واسه چی بفروشین؟ گفتم چه میدونم اگر اتفاق خاصی نیفته که میمونیم ولی اگر مشکلی پیش بیاد میریم. گفت نه ایشالله مشکلی پیش نمیاد و میمونین و خوش میگذره و از این حرفا. ولی احساس کردم که شدت حسودیش شد و خیلی ناراحت شد و میره بالا کلی بهمون فحش میده.

گفته بودم که همون روزی که قرصاش رو نشسته خورده بود اومده بود جیغ و داد و فریاد که شما پول شوهرم رو دزدیدین و من بعدش رفتم قاشق چنگالاشون رو بهش پس بدم در رو باز نکرد؟ امروز کلی معذرت خواهی کرد که آره من تو حموم بودم و اگر دقت کرده بودین صدای پمپ آب میومد (آخه خیلی اهل مدرک و سندن و اصلا بدون مدرک حرفی رو نمیگن. از بس تو دادگاه ها کارکشته شدن) بعدم آره من تو حموم بودم و فکر کردم کارگرا هستن (یه دروغ دیگه چون من گلوم پاره شد از بس داد کشیدم و گفتم که منم بابا غریبه نیست و اومدم قاشق چنگالا رو پس بدم) و کلی معذرت خواهی کرد و گفت که مشکل داشتم. خوب مسخره یه کلمه بیا پشت در بگو عزیزم ببخشید من الان دستم بنده و نمیتونم در رو باز کنم بی زحمت قاشقا رو بذار پشت در من میام برمیدارم. الاغ.

وای که همین چند تا دروغی که گفت حسابی اعصابم رو خورد کرد. در ضمن 25 تومن هم پول آب  اومده و الان نزدیک دو هفته است که قبض افتاده تو حیاط و اینا منتظرن که دی جون پول رو بده. ای خدا عجب گیری افتادیم از دست اینا... خواهش میکنم کمکمون کن. خدایا. با شمام.

تاریخ ارسال: سه‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 02:43 | چاپ مطلب
Me and nothing else...
ما را در سایت Me and nothing else دنبال می کنید

برچسب : خدایا,خوبی؟,خوبیم,نمیدونیم, نویسنده : acarpetdesigning2 بازدید : 42 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1396 ساعت: 23:53