نوشته ی دیروز

ساخت وبلاگ

براساس یه باور قدیمی بین المللی باید آدم مشکلاتش رو بنویسه و ازشون حرف بزنه تا بفهمه راه درست چیه و بتونه درست تصیمیم گیری کنه، منم میخوام بنویسم بلکه یا از این استرس راحت شم و یا دیگه بهش فکر نکنم. البته الان خیلی آرومم و مشکل خاضی ندارم. ولی دیشب تا صبح دوباره همون حال قدیمی رو پیدا کرده بودم که هی بدنم از استرس داغ میشد و خفه میشدم و بوی بدی تو بازوهام میپیچید و مشکل خواب داشتم و غیره. خلاصه که دیروز بعد از این که ساعت چهار و نیم زنگ زدم به دی جون و فهمیدم که مردک احمق ما رو به تهمت دزدی متهم کرده و اومده داد و فریاد راه انداخته دیگه از استرس داشتم خفه میشدم. هی هم به خانواده ام میگفتم اصلا به فروختن خونه و یا رهن نشستن و اینجا رو رهن دادن فکر نکنین این همه زحمت کشیدیم خونه رو خوشگل کردیم و فقط چهار میلیون تومن هزینه سرامیک دادیم و این همه خونه رو زیبا کردیم که بریم توش بشینیم. دو تا مشکل داره یکی آب و یکی هم همسایه ی بد. حالا شب از بنگاه زنگ زدن که اون خونه طبقه بالایی تون رو میخواییم بخریم این مردک هم گفته باشه باشه بیایین بخرین ولی تو دلش به همه بیلاخ میده و همه رو گذاشته سر کار و به هیشکی هم نخواهد فروخت. اینم از شانس ماست که کلا اهل اینه که به همه میگه باشه و تو دلش اصلا قصد همکاری نداره. دی جون بهش گفته بود بیا من سرامیک میخرم و تو هم که خودت این کاره ای برامون پارکینگ رو سرامیک کن و من سهم تو رو هم میدم اونم گفته بود عه نه چرا تو پول سرامیک رو بدی من خودم میدم ولی بعدا با کارایی که کرد و حرفایی که زد معلوم شد که کلا اهل اینه که اولش نشون میده که میخواد با آدم همکاری کنه ولی بعدا انقدر آدم رو سر میدوانه که آدم خودش خسته بشه و ول کنه. امروز هم از یه دوستشمون که داره برامون کمد دیواری و کابینت میزنه پرسیدیم گفتن که اهالی اسرم کلا خیلی آدمای بدی هستن و اصلا تو وجودشون انسانیت وجود نداره و اهل دعوا و داد و بیداد و اینا هستن و از طرفی هم خلافکارن و مشکل دارن.

 دیروز مرده اومده بود با صدای بلند داد میکشید میگفت من خودم دزدم تو چه جوری تونستی از من پول بدزدی. یعنی مشکلش این نبود که پولش رو گم کرده بود به لحاظ حرفه ای براش کسر شان پیش اومده بود که چرا با این که خودش دزده یکی دیگه اومده و جیبش رو زده. که البته همه مون میگیم که پولش رو زنش ازش زده بود و الکی انداخته بود گردن سرامیک کار ما که آره اینا زدن. یعنی از فرصت بهترین استفاده رو کرده بود و موقعی دست به دزدی زده بود که ما خونه نبودیم و کارگرامون تنها بودن.

امروز که رفتیم پله ها رو تمیز کنیم دی جون جوری پله ها رو برق انداخت که همه مون دادمون دراومد. میگفت که میترسم اینا بیان الکی پای خودشون رو بشکنن و برن شکایت کنن و بگن که اینا پله ها رو شستن و ما لیز خوردیم و پامون شکست. ازشون هیچی بعید نیست. یعنی این زنیکه یه موجود شیطان صفتیه که نگو. چنان میشینه سر صبر  وبا کلی تفکر و اندیشه فکر میکنه که نقشه هایی که میکشه مو لای درزش نمیره. خوب بلده خوب.

باید همین جا که هستیم ملافه ها و پرده ها رو بشورم که اونجا دیگه از آب و اینا خبری نیست. یعنی به هیچ عنوان نمیشه روی ماشین ظرفشویی و ماشین لباسشویی حساب کرد. این جا که بودیم کلا مشکل آب نداشتیم و هر وقت که میخواستیم آب با فشار بالا در خدمت مون بود. ولی اونجا از قدیم مادرجون اینا هم موقع عید یا کا وقتای شلوغ خیلی مشکل آب داشتن و نصفه شبا ساعت دو میتونستن یه رفی لباسی چیزی بشورن. حالا این خونه هم کلا مشکل آب داره و یه دونه پمپ آب و یه دونه منبع داره واسه دو طبقه که میگن جواب نمیده و باید منبع و پمپ بخریم. چه میدونم ولله اینم واسه ما شد دردسر. البته اگر با خریدن یه دونه منبع و یه دونه پمپ حل بشه که اصلا چیزی نیست ولی نمیدونم با اینم حل میشه یا نه.

تاریخ ارسال: پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1396 ساعت 08:23 | چاپ مطلب
Me and nothing else...
ما را در سایت Me and nothing else دنبال می کنید

برچسب : نوشته,دیروز, نویسنده : acarpetdesigning2 بازدید : 32 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1396 ساعت: 23:53