کابینت با سوپرمارکت... کشتین ما رو

ساخت وبلاگ

واقعا تمرکز دی جون رو تحسین میکنم. میتونه تو هر شرایطی شعر بگه. یعنی این جوری که یه بار رفته بودیم خونه دوستم و مردها رفتن تو پشت بوم جوج بزنن و  دی جون میگفت من تو چشم آقاهه نگاه میکردم و اون حرف میزد و من تو ذهنم شعر میگفتم. ببین چقدر عالی. اون وقت من قرار بود داستان کودک کار کنم ولی دریغ از یک خط. خنگم.

امروز بچه های کوچه نبودن و باندی حوصله اش سر رفته بود و گفت بریم بیرون. داشت با همون سر و وضع همیشگی یه شلوار خونگی و یه بلوز چرک و یه جفت دمپایی پلاستیک میومد تو خیابون که با یک ساعت چک و چونه و سخنرانی در باب لباس ظاهر و اینکه شرافت تن آدمی به لباس زیباست و اینا، خلاصه رفتیم خیابون فرهنگ. سر راهمون رسیدیم به یه کابینت سازی خیلی شیک و مد روز و واقعا زیبا. دل رو زدیم به دریا  و رفتیم تو مغازه که قفل داشت و با کنترل از تو باز میشد و یه خانوم جوونی نشسته بود. یعنی چیزایی بهمون نشون داد که واقعا کفم بریده بود. دلم میخواست زار بزنم و گریه کنم. یکی از چیزایی که خیلی دلم خواست یه دونه کشوی زمینی بود که از روش میشد به عنوان جای نشستن استفاده کرد. واقعا برای خونه ما که همیشه پر از آشغاله مناسب بود. یکی دیگه هم که دیگه آخر شیکی و ظرافت و زیبایی بود یه قفسه بود که توی کابینت ها کار گذاشته میشد و خلاصه سوپر مارکت سوپر مارکت این بود. واقعا قشنگ بود. به جای این که ماکارونی ها و رب و روغن روی هم سوار بشن و معلوم نباشه چی داریم و چی نداریم اون قدر زیبا و بدون اشغال فضای زیاد و توی یه فضای ترازیستوری درستش کرده بودن که آدم ناخودآگاه آفرین بر لبش جاری میشد. خوشم اومد و بر حال دارندگان وقت و پول غبطه ها خوردم و بر حال بد خودم افسوس ها خوردم و ناله ها کردم و در دل خویش گریستم.

امشب باربار اولویه درست کرده بود و برای من هم زیاد نگه داشته بود و من هم که داشتم با مامانم تلفنی صحبت میکردم اشاره کردم که غذا نمیخورم. ولی باز نمیدونم چی شد که خر شدم و اونقدر خوردم که هنوز از ساعت یازده تا الان که چهار صبحه هضم نشده و دارم از شدت پرخوری میترکم.

یک رج هم قالی بافتم.

تاریخ ارسال: جمعه 23 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 04:15 | چاپ مطلب
Me and nothing else...
ما را در سایت Me and nothing else دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acarpetdesigning2 بازدید : 14 تاريخ : جمعه 23 تير 1396 ساعت: 8:54