وااااای که هماهنگ کردن دو تا آدم مسخره چقدر سخته. شیطونه میگه اصلا از خیر کابینت نو بگذرم.
تا این یه خط رو بنویسم جوانمرد زنگ زد و گفت که ساعت نه شب هستم و میتونیم بریم ببینیم. باید لیست رو برداریم و ببینیم خونه هه چه مشکلاتی داره. امروز خیلی روز سختی بود. دیشب توهم موش زده بودم و تا صبح خوابم نبرد. ساعت چهار صبح با هزار چک کردن و ترس و لرز نیم ساعت تو جام غلت زدم و بالاخره خوابم برد. سر ساعت هفت صبح بیدار شدیم و رفتیم اداره ثبت اسناد و تا ساعت سه بعدازظهر اونجا بودیم و خسته و هلاک اومدیم خونه .و لی از اونجایی که باربار با دوستاش قرار داشت و استرس رفتن گرفته بود نذاشت من بخوابم. هی میومد میگفت کی منو میبره؟ چه ساعتی بیدارت کنم؟ چکار کنم؟ دوباره من بدبخت استرس گرفتم و گفتم خبر مرگم من میخواستم بخوابم ولی بی خیال و بیا ببرمت پرتت کنم اونجا برگردم بیام بخوابم. ولی یهویی دی جون هم از خواب بیدار شد و گفت بیا با هم بریم بگردیم و دست در دست هم بذاریم و عاشقانه زیر بارون قدم بزنیم. داداش تو خوابیدی و خوشحالی من دارم متلاشی میشم کجا دست در دست هم عاشقانه قدم بزنیم؟ من الان بشریت برام بی معناست و هزار نفر رو جلوی چشمم دار بزنن عین خیالم نیست. ولی قبول کردم و رفتیم و یه ذره فرشای زشت و بی کیفیت فروشگاها رو نگاه کردیم و به این نتیجه رسیدیم که همون فرش کهنه های خودمون رو بچسبیم و که باد نبرتشون. خلاصه که الان بالاخره با هزار سردرد و افسردگی ناشی از ریجکت شدن توسط عالم و آدم در خدمت بینندگان عزیز هستم.
برچسب : نویسنده : acarpetdesigning2 بازدید : 6