باشگاه رفتم

ساخت وبلاگ

امروز تونستم بر خواب و خستگی غلبه کنم و برم باشگاه. ولی البته الان اونقدر نون و خامه و عسل خوردم که تپش قلبم رفته بالا. ولی میخوام بگم خیلی سبک شدم. کلی بهترم. بعدم که چون سه جلسه نرفتم و غیبت داشتم امروز که داشتم تردمیل میزدم مربیم گفت اگر بازم غیبت کنی دیگه نمیذارم تردمیل بزنی. راستم میگه دیگه. اون شهریه ای که من میدم معلوم نیست تو جیب کی باید بره. خیلی دچار شبهه میشه.

هنوز خونه پیدا نکردیم. خیلی خسته شدیم. همه هم هی میگن بیا اینجا خونه ببین بیا اونجا خونه ببین. خسته کننده شد. دیروز حدود ده تا خونه دیدیم به درد نخور و مزخرف. دی جون دیگه کشش نداره.

امروز با این که حقوق رو هنوز ندادن رفتیم شهرزاد خریدیم. مثل خر پشیمون شدم از خریدش. خیلی مزخرف بود. اصلا خوشم نیومد. دو تا موضوع بیشتر نداشت. یکی عشق و عاشقی و شعر خوندن فرهاد و شهرزاد و یکی هم عمه قباد که داره کارا رو راست و ریست میکنه. هیچ معلوم نبود موضوع اصلی چیه. خیلی آشغال بود. حرومشون باشه که با پول معلما این سریال رو درست کردن. میگن اون هشت هزار میلیارد که واسه شهرزاد خرج شده یه لاپوشونی ای بوده برای دزدیهای بیشتری که محمد امامی داشته و میخواسته با این خورده خرجیا اون رو ماست مالی کنه.

از مدرسه هم زنگ زدن و من باید هشت و نیم صبح اونجا باشم که برم به بچه های خنگ و درس نخونم نمره عطا کنم. کثافتا حاضر نشدن اقلا شهریور بیان امتحان بدن. همین خرداد میخوان کلک ماجرا رو بکنن. مدیر زنگ زد کلی دروغ به هم بافت و گفت که رییس اداره اومده شخصا مسولیت این نمره های ریاضی مدرسه رو بررسی کرده. کلک آخه رییس اداره مگه بیکاره. اصلا شانش اجازه نمیده بیاد واسه این خورده کاریا اعصاب بذاره. فکر میکنه ما خریم. کلا تو این مدرسه رسمه که آدم رو از بالایی میترسونن. مثلا معاون هر وقت دیگه زبونش بند میومد میگفت مدیر مدیر. یه جوری هم چشم و ابرو بالا مینداخت انگار داره در مورد شخص اول ممکلت حرف میزنه. فکر میکنن مام هم سن دنش آمزوای مدرسه ایم. حالا فردا برم ببینم چه خبره.

دی جون داره کارش به جنون میکشه و همه مون رو هم با خودش میکشه پایین. بگذریم.

دیشب که دختر پرتقال رو برای بار صدم میخوندم با خودم گفتم چه متن رانتیکی. کاش من هم یه دونه واسه باندی بنویسم. ولی گفتم نمیدونم با این وضع زندگی ای که دارم آیا متن به اندزه کافی رمانتیک در میاد یا نه. کاش بشه آدم با اعصاب آروم یه متنی بنویسه. هر چی که باشه. ولی من هنوز به شورعش هم نرسیدم. هنوز نیمتونم به اندازه کافی به متن و ایده ام نزدیک بشم. یه ایده تو ذهنم داشتم که از بس ازش دور شدم الان اصلا نمیدونم چیبود. فکر میکنم در مورد باز ی کامپیوتری یا بازیهای عروسکی باندی بود. الانم دیشب تا الان داشتم رو یه ایده کار میکردم که در مورد دعوت باندی به دنیای وجوود بود. نمیدونم چه جوری بنویسمش. چون اون دختر پرتقال که همین ایده رو نوشته بعداز یه مدت نویسنده نامه فوت میکنه. ولی من که هنوز علایم فوت در وجودم ظاهر نشده و فعلا هم خبری از فوت موت و این جور چیزا نیست. ولی دلم میخواست یه ایده کوتاه رو بنویسم.

همین الان دی جون از خدا طلب آمرزش کرد. نت مون واسه همسایه است که رمز نداره. خوب خنگ خدا رمز بذار. از دیروز تا حالا هر وقت خواستیم با نت خودمون وصل شیم این نته اومد خودش رو انداخت وسط. خوب چکار کنیم. خودش وصل میشه. الانم من دارم این متنا رو با همون نت پست میکنم. برای همینم زودی از فیس بوک اومدم بیرون که نت شون بیشتر از یان حروم نشه. فعلا نت نمیریم تا ببنیم اینقدر شعورشون مرسه که رمز بذارن یا نه. چون در واقع فکر میکنم آدمی جدیدا نت خریده ه هنوز نمیدونه میشه رمز گذاشت و مورد سوء استفاده میشه که قرار بگیره. من خودم سر کوچه بودم دی جون تو خونه هات اسپاتش رو روشن کرده بود از سر کوچه آنتن میداد. خیلی پر سرعتن نامردا.

تاریخ ارسال: دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1396 ساعت 19:58 | چاپ مطلب
Me and nothing else...
ما را در سایت Me and nothing else دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acarpetdesigning2 بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 3:46