ادامه خوشحالی برای رج 500

ساخت وبلاگ

خوابم میاد. سر همین بی برنامگی خوابیدن کلاس و باشگاهم رو هواست. آخه بدبختی باشگاهم هم هشت و نیم صبحه. کی هشت و نیم میره باشگاه آخه؟ منم صبح ساعت رو زنگ گذاشتم ولی نتونستم برم. همه جام زخمه از گرما و لباسای پلاستیکی و اون موقع هم که تازه چهار ساعت بود خوابیده بودم و نمیتونستم انگشتم رو هم تکونن بدم چه برسه به تمرین های پیلاتس. امشب هم که اونقدر غذا خوردم که مردم. فکر کنم سر یه دو هفته دوباره بشم همون هشتاد و هشت کیلو که بودم. وقتی باشگاه میرم خیلی راحتم و سبکم و از رو زمین راحت بلند میشم ولی وقتایی که باشگاه نمیرم و ورزش نمیکنم اونقدر خسته و عصبی و ناراحتم که نگو و وقتی میخوام از رو زمین بلند شم انگار یه کشتی به گل نشسته ام که نمیتونم خودمو کنترل کنم. یعنی هواپیما دیدین چه جوری بلند میشه اول سرش بعد پشتش؟ من برعکس اول پشتم از رو زمین بلند میشه بعد سه ساعت تو همون وضعیت میمونم و بعدم سرم از رو زمین بلند میشه. یعنی یه کوه چه جوری میخواد از زمین جدا بشه منم همونم. ولی با همین کارام تونستم امروز پونصدیمین رج رو ببافم. یعنی امروز چهار رج بافتم که خیلی برام سخت بود. باربار میگفت مامان چرا اینقدر میبافی؟ گفتم خوب تموم بشه دیگه. کلی خندید. باحال بود.

خدا رو شکر امسال کلی میوه های تابستونی خوشمزه خوردیم و پولمون دور ریخته نشد. پارسالا میوه ها خراب بودن. هندونه که اصلا نگو. لب نزدیم.

دلم میخواد تا اخر عمر بشینم تو خونه و قالی ببافم. فکر نکنم دیگه حوصله اون نقشه بعدی رو که آهو داشت و کشیده بودم داشته باشم. خیلی طول کشید این یکی . واقعا کاش همون پارسال تموم شده بود. فکر کنم دیگه دی جون اینا نذارن ببافم. دی جون که اولتیماتوم داد که این یکی دیگه آخرین قالی باشه. آخه برای اهل خونوده که مشکلی ایجاد نکردم. اون قبلیا رو همه اش تایمر میذاشتم و میگفتم حتما باید روزی پنج رج ببافم و همه رو به چالش کشیدم تا تموم شد. ولی این یکی رو خیلی یواش یواش بافتم و نخواستم خیلی براش وقت بذارم. کما این که پارسال هر وقت میومدی خونه مون قیامت بود انگار بازار شام بود. نه ناهار و شامی و نه یه مرتب بودن و تمیزی ای تو خونه. ولی امسال اصلا فشار نیاوردم و برای همینم این قدر طول کشید. در واقع اینایی که برای قالی بافتنشون تایمر میذارن اونایی هستن که اوستاکار دارن و باید سر یه موقع مشخصی قالی رو تحویل بدن. مثلا توی دو ماه باید فلان قدر ببافن و اوستاکار میاد متر میکنه و رج شمار میزنه. من برای چی باید با خودم مسابقه بدم؟ ولی خوب بدیش هم اینه که وقتی طول میکشه خیلی حوصله سر بر میشه و آدم دیگه تا مدتها دل میخواد از دست قالی فرار کنه بره بیابونا جیغ بزنه.

ص و هفتاد رج مونده در واقع همین الان جمع نهایی رو زدم. اگر روزی دو رج ببافم میشه هشتاد و پنج روز. یعنی تا آخر تابستون باید بشینم رج صد تا یه غاز بزنم؟ وای خیلی طول میکشه.

تاریخ ارسال: پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1396 ساعت 00:17 | چاپ مطلب
Me and nothing else...
ما را در سایت Me and nothing else دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acarpetdesigning2 بازدید : 11 تاريخ : شنبه 27 خرداد 1396 ساعت: 7:21