روزهای انتظار برای خریدن خونه

ساخت وبلاگ

داریم خونه میخریم. البته چون داریم یه ذره پیشرفت میکنیم خیلی تو وام میفتیم. ولی واقعا ارزشش رو داره. چون به هر حال الان وضعمون یه ذره تکون خورده و دیگه مثل اون موقع ها اوضاعمون خراب نیست. و به جای این که همیشه تو آسایش باشیم و فردای بچه ها رو خراب کنیم و مثل خودمون کاسه "چه کنم" دست بگیرن و دوره بیفتن و زندگی بدی داشته باشن، ما خودمون رو تو سختی میندازیم که آینده شون رو بسازیم. حالا اگر این جا ایران نبود میگفتیم بچه باید از خودش عرضه و جربزه داشته باشه و آینده اش رو بسازه. ولی چون این جا ایرانه و هیچی روی حساب نیست، ممکنه در آینده بچه نتونه گلیم خودش رو از آب بیرون بکشه. بنابراین وظیفه ماست که برایشون یه فکری بکنیم. با خریدن این خونه هه شرایط زندگی مون بهتر میشه. و این به نفع بچه هاست. خیلی از انزوا بیرون میاییم و به دل فامیل پرتاب میشیم. خونه بزرگتر و تعداد اتاق خوابایی بیشتر و موقعیت بهتر و خونه گرونتر. دیگه چه کنیم باید تا گردن تو وام فرو بریم تا بتونیم از پس اقساطش بربیاییم. تازه بعد از 17 سال میتونیم مثل دیگران زندگی کنیم. همیشه زندگیمون حداقلی بوده و همیشه یه چیزایی رو نداشتیم. ولی حالا میتونیم مام مثل بقیه بگیم که مام هستیم و داخل آدمیم. خیلی از این نظر احساس بی نیازی میکردم. ولی با بیشتر شدن سنم دیگه اون شور و شوق جوانی و اون شعارای دل خوش کن و رنگاورنگ از سرم پریده و دلم میخواد منم مثل بقیه زندگی کنم.

صبح ساعت گذاشتم روی زنگ که پاشم صاحبدلان ببینم. انگار واجبه. الان ساعت سه صبحه و اگر ساعت هشت پاشم به خودم ظلم کردم. ولش کن دانلود میکنم. حال داری بابا. 

قالی رج 475

شام کم خوردم. ولی از وقتی ماه رمضون شروع شده زولبیا و بامیه ی ساری رو تموم کردم و نذاشتم یه دونه اش بمونه. نمیدونم چکار کنم. تازه کوکی اسمارتیزی هم درست کردم و کلیش رو خودم خوردم. در صورتیکه اصلا لب به شیرینی نمیزدم. چرا خنگ بودن این قدر جذابه؟ البته اشب که داشتم شام میخوردم یه پنج شش قاشق بیشتر نبود و به جاش کلی ماست خودرم. برای این که نخورم مجبور شدم الکی به ماست خوری رو بیارم.

مرگ بر لباس غیر نخی. دارم داغون میشم. لباس نخی خیلی گرونه و اصلا هم زیبا و شیک نیست. یه دونه تی شرت خریدم ده هزار تومن و دارم از گرما آب پز میشم. خیلی بو میده و از گرما آدم رو هلاک میکنه. حالا تو باشگاه اون رو پوشیده بودم همه میگفتن به به چه خوب شدی چه اندام متناسبی. دیگه نمیدونن اینا همه کلک های اون تی شرت غیر نخی و نایلونی و پلاستیکیه. بدم میاد. نمیشه کاریش کرد. دیگه ار دنبال لباس نخی باشی باید بری سر مزرعه پنبه و بعد حلاجی و نخ ریسی و بافندگی پارچه و بعدم دوختن لباس. تازه عمری هم نداره زود پاره میشه. لباس پلاستیکی حتی بعد از مرگ بشریت هم تجزیه نمیشه و حتی یه دونه سوراخم روش ایجاد نمیشه. گلا مرگ نداره. 

باندی بدون مشواک خوابید. مرگ بر توییتر . روی مبل خوابید و بدون لباس. نمیدونم چرا این بچه همیشه لخته. منیر نسیم به باندی میگفت باندی بی شلوار. یادش به خیر چه دورانی بود. خیلی خوب بود.

خدا رو شکر میکنم که برای فروش خونه مشکلی پیش نیومد و حل شد. حالا فردا ببنییم که خدا چی میخواد. 

فکر کنم اگر  وزن کنم حتما دوباره برگشتم تو هشتاد. آخه آخرین باری که وزن کردم 77/900 بودم. این روزا که باشگاهم تحت الشعاع مدرسه ی روز دوشنبه قرار گرفته خیلی بی برنامه و نامنظم و تنبل شدم. تو خونه هم ورزش نمیکنم اقلا. البته دیشب حدود ده دقیقه یک ربع ورزش کردم که بی فایده بود به نظرم. ورزش کمتر از 20 دقیقه اصلا فایده نداره. تازه بدن بعد از 20 دقیقه شروع میکنه به چربی سوزی. کمتر از اون اصلا فایده نداره.

دیروز کلی از اسباب بازیهای شکسته و درب و داغون باندی رو ریختیم دور. وسطش یه عالمه چیزای خوب هم بود که نمیخواستن و همیشه مزاحم بود و وسط دست و پا بود. اونا رو هم ریختیم رفت. وای بچه ام...

تاریخ ارسال: پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1396 ساعت 03:14 | چاپ مطلب
Me and nothing else...
ما را در سایت Me and nothing else دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acarpetdesigning2 بازدید : 6 تاريخ : شنبه 13 خرداد 1396 ساعت: 3:31