هی چه کنیم چاره کنیم

ساخت وبلاگ
210 رج مونده تموم بشه. و امروز رج 471 رو بافتم. ولی نمیدونم چرا این قدر بی حوصله و تو فکر بودم. البته سر کار بودم و ممکنه برای اون باشه. ولی عصر خوب خوابیدم. دیگه نتونستم ادامه بدم. ولی از فردا باید سه تا گل رو همزمان شروع کنم. امشب پنج خونه دیگه از نقشه رو بریدم و امیدوارم که تاااا سال بعد تموم بشه.

امروز رفتیم یه خونه دیدیم که درست همون چیزی بود که خودمون میخواستیم. سه خوابه بود و عالی. بزرگ و ارزون و خیلی باحال. درست همون جهتی که ما دوست داریم یعنی جنوبی بود نه مثل تمام خونه هایی که داشتیم شرقی غربی. خوب بود. خیلی دوست داریم که خونه خودمون فروش بره و کسی پیدا بشه که بخره.

تو محله ما تا دلتون بخواد بنگاه معاملات ملکی پیدا میشه. یعنی هرکی از ننه اش قهر میکنه میره بنگاهی میشه. بعدم من نمیدونستم اینا با همدیگه خیلی کل کل و رقابت دارند. یکی از اون بنگاهیا که یه پیرمرد گوگولی و بامزه است و خدا کنه همون گوگولی نخواد با همین گوگولی گریش سرمون رو تا ناف کلاه بذاره، که البته هنوز که فعلا بهش اطمینان داریم، همه اش کلک های بقیه بنگاهیا رو برامون آشکار میکنه. ولی یه دونه بنگاهی دیگه سر کوچه مون هست که همیشه درست وقت اذان ظهر یا مغرب که میشه در بنگاه رو میبنده و سجاده پهن میکنه و نماز رو همونجا درجا و بدون تاخیر و اسکونت برای خدا میخونه.و ما هم که از سکوریت مغازه میبینیم که مردک چقدر بی ریا و صادقه. اون خیلی کلک و حقه بازه. امروز نمیدونم چه جور شد که یهو برگشت گفت من یه بچه رو به فرزندی قبول کردم. یعنی من چنین آدم باحالی هستم. بعدم یهویی برگشت گفت آقای فلانی، ما بحث ظهور رو بهش بی اهمیتیم. من تو کتابای عرفای بزرگ خوندم و با توجه به نشانه هایی که دارم و میبینم، تا سال 2019 ایشالله دیگه امام زمان ظهور میکنه و دیگه همه مون باید کاسه کوزه رو جمع کنیم. ما برای تربیت بچه مون ارزش قائل نیستیم. ولی برای خورد و خوراک و بازی بچه بیشتر از بحث زمینه سازی برای ظهور ارزش قائلیم. یعنی من و باربار تو ماشین اونقدر خندیدیم که مردیم. یعنی چی مثلا؟ چی رو میخواست ثابت کنه به ما؟ میخواست بگه من آدم خوبی هستم و به من اعتماد کنین و هرجایی رو من بهتون معرفی کنم بخرین و خونه تون رو به اونی که من بهتون معرفی میکنم بفروشین؟ ولی ما خودمون شاهد بودیم که برای خونه روبرویی مون مستاجری آورده بود که محله رو به گند کشیده بودن و اونقدر رفتارای مشکوک و صداهای ناهنجار و مهمونیای شبانه تا خود صبح و بساط عرق خوری همراه با سروصدا برای اهالی محله داشتن که آخرش مجبور شدیم زنگ بزنیم 110 و اومدن تذکر دادن و البته هیچ کاری هم نتونستن بکنن چون مجوز ورود به خونه مردم رو نداشتن. در ضمن ساعت از سه نصفه شب رد شده بود. ما که حدود چند شب بیخوابی کشیدیم تا بالاخره سروصداشون جمع شد.

تاریخ ارسال: سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1396 ساعت 01:56 | چاپ مطلب
Me and nothing else...
ما را در سایت Me and nothing else دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acarpetdesigning2 بازدید : 10 تاريخ : سه شنبه 9 خرداد 1396 ساعت: 21:46