دختر پرتقال

ساخت وبلاگ

کاش آدم یا حرفی نزنه و یا حرفش رو به صورت یک داستان با تمام جزییات و به طور مبسوط و مفصل بنویسه. اولین گزینه یعنی حرف نزدن انسان رو در سردرگمی و تاریکی نگه میداره و آدم رو بلاتکلیف وسط بیابون حیرت ول میکنه به امان خدا. از طرفی دومین گزینه هم باعث اتلاف وقت خیلی زیادی میشه و طرف مقابل بعضی وقتها حاضره از شنیدن تمام داستان انصراف بده تا وقتش و گوشش تلف نشه. با این حال نمیدونم چه رازی در داستان سرایی و خاطره گویی وجود داره که آدمیزاد همیشه راه دوم رو انتخاب میکنه و سر و کله ی مخاطبش رو میخوره و اون هم وسط داستان صحنه رو ترک میکنه و داستان رو نیمه تمام میگذاره و همین هم باعث به وجود اومدن یه مصیبت دیگه میشه.

یه قسمت از دختر پرتقال رو خوندم و مثل ابر بهاری اشک ریختم. شاگردای این دوره زمونه رو که میشناسین. یکیشون که ندیدم کی بود چون سرم تو مقنعه ام بود و داشتم اشکام رو پاک میکردم ولی از روی صداش شناختم که کی بود، به حالت مسخره گفت خانم تحت تاثیر قرار گرفتین؟ هیچی نگفتم ولی به شدت یاد آقای خالقی افتادم که بنده خدا دقیقا همین شرایط پدر گئورگ توی دختر پرتقال رو داشت. با این تفاوت که محمد صدرا به هیچ عنوان هیچی از پدرش رو به یاد نداره. ولی گئورگ چهار ساله بود که پدرش از دنیا رفت. حالا من داشتم اون قسمتی از داستان رو که در واقع اوایل داستان هم بود میخوندم که نامه رو تازه باز کرده بود و داشت اون نامه رو تشبیه میکرد به چیزایی که تو زندگی ملموس ترش میکرد. مثلا شبیه به یه آلبوم عکس جدید با عکسهایی جدید از دو تا آدم که زمانی پدر و پسر بودن ولی الان یکیشون نیست. اشک امونم رو بریده بود. خیلی دلم میخواد منم در مورد موبایل آقای خالقی یا پسرش وقتی بزرگ میشه یا دخترش و روابط خودش و پدرش که مطمئنم و شک ندارم که به هیچ عنوان رابطه دوستانه ای نبوده داستانی بنویسم. ولی مطمئنم که وسطاش کار به بیراهه کشیده میشه. کاش بتونم یه داستان کوتاه یک صفحه ای یا چند خطی یا صد کلمه ای بنویسم. ولی میدونم که سوژه حیف میشه و حروم هدر میره. خلاصه اینم یه تیکه از پازل یه داستان بزرگ میشه و میتونم بعدها توی یه داستان بهتر ازش استفاده کنم. بهتر از دست رو دست گذاشتن و نشستنه.

 

Me and nothing else...
ما را در سایت Me and nothing else دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acarpetdesigning2 بازدید : 2 تاريخ : دوشنبه 25 ارديبهشت 1396 ساعت: 23:21