روزانه

ساخت وبلاگ

دارم از زور خواب غش میکنم؟ نه چندان. ولی وظیفه است و باید خوابید. چون فردا باید برم آزمایشگاه. خلاصه امروز بعدازظهر کلی خوابیدم و حتی تو کوچه بیل رو با صدای وحشتناکی میکشیدن رو آسفالت و من تونستم با همون وضع بخوابم. و تا ساعت شیش هم خوابیدم. بعدم بلند شدم برای پیراشکی امشب خرید کردم و هر کاری کردم بچه ها رو با خودم ببرم که برام کادو بخرن نیومدن. یه کادوی روز تولد چیه اون رو هم ازم دریغ کردن. حالا فردا میرم واسه خودم دستبند نقره میخرم. اولش میخواستم ساعت نقره بخر ولی دیدم اون قسمت موتور ساعت رو از جنس استیل درست کردن و نمیشه دستم کنم چون جوش میزنم برای همین میخوام برم دستبند بخرم.

قالی شد چار صد و پنجاه رج

باندی چنان دندوناش رو به هم میسابه که دلم ریش ریش شد.

فردا باید برم حمالی. میخوان نمیدونم در درست کنن و انبار مواد رو منتقل کنن و هزار تا کار دارن و از اونجایی که ما زیاد اونجا خوردیم و خوابیدیم دیگه وقتشه که کار کنیم تا پولمون حلال بشه. خلاصه که فردا روزیه که فکر کنم نمیتونم لپتاپ رو از تو کیفم بیرون بیارم و روشنش کنم. اون سری که میخواستم زوتوپیا رو ببینم از بس همکارم صحبت کرد، نتونستم و گفتم ول کن بیا دوتایی ببینیم. خخخ فکر کن آدم با اون افکار نشست با من زوتوپیا نگاه کرد. مسخره. همه رو آلوده میکنم.در واقع قصدم این بود که جملات زوتوپیا رو تکرار کنم که زبانم خوب بشه. ولی نمیشه توی محیط کار با اون لهجه مسخره آمریکایی جمله گفت. همه یه جوری آدم رو نگاه میکنن.

آهان اینو میخواستم بگم که یکی تو باشگاه گفت شبا نباید معده ادم خالی باشه و احساس ضعف کنه. من که خوب زیاد پرخوری نمیکنم. ولی امشب پیراشکی درست کردم با پنیر پیتزا و نمیشد ازش بگذرم. مجبور شدم دو تا خوردم مجبور. ولی نه شکمم باد کرد و نه حالم بد شد از پرخوری و نه طوریم شد. سعی میکنم فردا دیگه زیاد پرخوری نکنم. امشبم زیاد نخوردم. بیشتر وقتی مرغ داشته باشیم زیاد میخورم. اه راستی دیروز ماکارونی ای پخته بودم وحشتناک عالی ولی بدون روغن. و اونقدر خوردم اونقدر خوردم که خود به خود برای خواب بعدازظهر بیهوش شدم و دار فانی رو وداع گفتم. ولی دیگه زیاد چیزی نخوردم تا شب. بعدم که رفتیم بیرون و من گشنه موندم و موقع خواب نمیدونم چی خوردم. خودم میدونم که این سیستم خیلی بده که ناهار رو اون همه بخوری و شام نخوری ولی چاره ای نبود. ماکارونی بود و نمیشد ازش گذشت. خدا رو شکر چند وقته که کیک و کوکی درست نمیکنم. دی جون چند بار گفت و شنبه درست کردم. ولی خودم زیاد نخوردم. لای کوکی ها شکلات تخته ای و اسمارتیز و گردو گذاشته بودم و نمیشد نخورد. فکر کنم سه تا خوردم. بدبختی کیک و کوکی درست کردن به اون صدای همزنش هست. اگه نبود الان پا میشدم برای صبحانه فردامون درست میکردم. خیلی دلم میخواد فردا درست کنم صبح ببرم آزمایشگاه. چون تا ظهر کار بدنی داریم و خسته و گرسنه میشیم. ولی نمیتونم از زیر نگاهای دی جون سالم در برم. فکر نکنم که صبح بتونه صدای همزن رو تحمل کنه.

Me and nothing else...
ما را در سایت Me and nothing else دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acarpetdesigning2 بازدید : 8 تاريخ : شنبه 16 ارديبهشت 1396 ساعت: 5:32