پرخوری آخر هفته

ساخت وبلاگ

دیروز رفته بودیم خونه پسرعمه دی جون که توی یه جای بیش از اندازه خوش آب و هوا و خیلی سرسبز هست. وای محشر بود. بیش از حد فوق العاده. دیروز ساعت چهار بعدازظهر راه افتادیم و کلی با خودمون وسیله و لباس و آبکش و ماهیتابه بردیم و یک ساعت بعد رسیدیم اونجا. یه خونه خیلی باحال و بزرگ با همه امکانات و همه چی نو و بسیار لاکچری و حیاط و تاب و جای کباب و اینا... دیگه چی براتون بگم رختخوابا اونقدر تمیز و باحال که نگووو. بعد از ما، سه تا دیگه از دوستان هم بهمون پیوستن و بعد هم یکی دیگه از تهران اومدن و خلاصه جمع مون تکمیل شد. بعد من کیک درست کرده بودم که با چایی بخوریم و از صبح دی جون گفته بود درست نکن چون ترافیک کاریمون زیاده. ولی من گوش ندادم و درست کردم. چون میدونستم تو ییلاقات آدم زود گشنه اش میشه و خیلی میچسبه. خلاصه که همه به به و زهازه کردن و گفتن عالی شده و اینا و منم رفتم آسمون. بعدم برای شام جوجه زدیم و برنج درست کردیم و من متاسفانه نتونستم جلوی این شکم وامونده رو بگیرم و یه عالمه خوردم البته نه در حدی که منفجر بشم. بعدم دوستانمون آش درست کردن و تا دوی نصفه شب هی کشیدن و خوردن و من لب نزدم. آخر شب هم بستنی گرفتن و نخوردم.

اون شب تا صبح نتونستم چشم رو هم بذارم بس که جامون تنگ بود و باندی اونقدر بهم لگد پروند که نشد یه چشم بخوابم. خلاصه 9 صبح بلند شدیم و دیدیم که دوستمون بنده خدا از صبح ساعت 7 بلند شده و مرغا رو سرخ کرده و بنای یه ته چین پرملات و مشدی رو گذاشته و خیلی خیلی پر از مواد کرده ... دیگه جاتون خالی داشت روح از بدنمون جدا میشد. کلی هویج و سیب زمینی و رب و پیاز داغ و شوید و ... دیگه نگم که وای دلتون میخواد. خلاصه صبحانه مفصلی خوردیم و کلی پرخوری کردیم و مجبور شدیم ناهار رو ساعت سه بعدازظهر بخوریم . من اولش خیلی سعی کردم که نخورم. ولی ته دیگ وحشتناک شده بود و نمیشد ازش گذشت. ته دیگ رو که خوردم دیگه شکمم وا شد و تا میتونستم ته چین خوردم و شکمم هنوزم درد میکنه. یعنی فکر میکنم به اندازه همون شام دیشب خورده بودم ولی نمیدونم چرا اینقدر حالم بد شده و معده ام داغون شده. یعنی عین سنگ شده بود معده ام. حالا هم کلی تو خونه خوراکی داریم و فکرشون داره عذابم میده. شیرکاکائوی کارخونه ای غلیظ داریم که با روح و روان آدم بازی میکنه. یه عالمه نون گرم داریم و چیزایی که خلاصه میتونه یه فیل رو از پا بندازه. ولی من فوقش برم یه ذره آب بخورم. نمیذارم اون همه هزینه و زحمت و وزن کشی و عرق ریختنم حروم بشه. حالا کلا بعد از خوردن اون غذا هم کلی پشیمون شده بودم که اصلا چه فرقی میکرد که بخورم یا نخورم. چون بالاخره آره قبول غذاش خوشمزه، ولی حالا اگر بیشتر میخوردم بیشتر بهم ثابت میشد که خوشمزه است؟ عجیبه. آدمیزاد چقدر موقع رژیم غیر منطقی و احمق میشه دور از جون خودتون.

Me and nothing else...
ما را در سایت Me and nothing else دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acarpetdesigning2 بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 3 ارديبهشت 1396 ساعت: 3:37