محیط مجازی بد است

ساخت وبلاگ

نمیدونم چرا ملت یادشون رفته که تعطیلات تموم شده. امروزم هیشکی نیومده بود باشگاه. من بودم و خودم. مربیمونم چاق شده و دلش میخواست ورزش کنه. از طرفی دماغش رو هم عمل کرده و نمیتونه ورزش تند کنه و منتظر بود که پیلاتس شروع بشه. حالا من که رفتم گفت خدا رو شکر یکی اومد. بعد گفت چرا چهارشنبه نیومدی گفتم بابا صبحی بودم و نمیتونستم بیام. ولی دیگه میام. بعدم به جبران چهارشنبه تردمیل زدم و دوازده سیزده دقیقه دویدم.

امروزم ماشین ندارم و نمیتونم برم کتابخونه عضو بشم و چند تا رمان نوجوان بگیرم بخونم. احساس میکنم زمان به تندی داره میگذره و من هنوز فیل های مربوطه رو هوا نکردم.میترسم پیاده برم و نتونم برای ناهار و اومدن بچه ها بر گردم. بچه ها میان خونه و ناهار میخوان. بعدشم کلاس زبان باربار و خلاصه بیچارگی. باندی هم تو خونه حوصله اش سر میره و باید سکوت کنه که دی جون بخوابه و کلی خلاصه دعوا داریم.

نمیدونم چرا بیحال شدم. صبحونه نخوردم. ولی بعد از کلاس یک ساعت که گذشت کیک خوردم. با شکلات. البته یک قاشق مربا خوری. خیلی کم. ولی کیک رو دویست گرم خوردم. حدودی دارم میگم. شایدم سیصد گرم بود. نمیدونم ناهار چی درست کنم. هنوز. ساعت داره دوازده میشه هنوز فکری واسه ناهار ندارم. خودم هم بخورم دیگه پرتاب میشم رو بالش و میخوابم تا شب. آخه صبح که از خواب بلند شدم خوشحال شدم که برای اولین بار زود خوابیدم و دیر بیدار شدم. خیلی خدا رو شکر کردم که بیخوابی شبانه به سرم نزد چون بعدازظهر خوابیده بودم و صبح هم به خاطر صدای دی جون بیدار نشدم و تونستم به خوبی بخوابم. ماششالله سطح دغدغه.

تو فیس بوک اصلا خوش نمیگذره. همه استاتوسها سیاسی شده و اصلا با حال و هوی من جور نیست. راستش اصلا فیس بوک با حال و هوای من جور نیست. هر چی مینویسنن من بدم میاد. توییتر هم یکی که توییتش رو کوت کرده بودم و کلی قربون صدقه رفته بودم بلاکم کرد خیلی ناراحت شدم. کلا هیچی همون وبلاگ نمیشه. بعد از قضیه آقای صفر و نیم که هر وقت تورج شعبان خانی گوش میدم یادش میفتم دیگه تو وبلاگ مشکلی نداشتم. اون آقای صفر و نیم هم خیلی الکی و بدون این که من بهش حرفی بزنم بهم توهین کرد و خیلی ناراحتم کرد. ولی من داشتم میمردم و سکته میکردم. بعد از اون که دقیقا یادم نیست سال هشتاد و نه بود یا نود، دیگه کسی بهم الکی توهین نکرده بود چون واقعا سعی میکنم تو محیط مجازی خیلی دست به عصا راه برم و واسه هر کس و ناکسی کامنت نذارم و خودم رو درگیر نکنم. یارو تو مود فحاشیه و کلا داره مثل رگبار فحش میده یکی هم به من اصابت میکنه. اصلا اعصاب ندارم و نمیتونم تحمل کنم. همون اول هم که وارد توییتر شدم رفتم به یکی از برادران ارزشی خیلی با احترام و خیلی مودبانه نظر دادم داشت منو ریش ریش میکرد و هر چی توهین بلد بود بهم گفت که هیچ، یکی دیگه هم اومد کاسه داغتر از آش شد و توییت منو کوت کرد و زیرش نوشت آخه آدم این قدر احمق؟ ببنین چی میگه... منم بلاکش کردم و از ناراحتی چند روز توییتر نرفتم . کلا داشتم سکته میکردم. خیلی محیط بدیه واقعا. آدم باید فقط به چند تا دوست و آشنا که چند سال بشناسی و بدونی آدم حسابی هستن تکیه کنه وگرنه از هر دهانی آوایی در میاد که ممکنه چند تاش هم ناراحت کننده باشه. یا مثلا یکی تو فیس بوک در مورد بچه خودش که اوتیستیک بود مطلب گذاشته بود و من رفتم ازش قدردانی و تشکر کنم. پشیمون شدم . گفتم ولش کن. چند بار نوشتم و پاک کردم اخرش بیخیال شدم و گفتم چه کاریه. اگر بخوام احساس واقعی خودم رو بگم که باید چندین متر کامنت بذارم و اگر کوتاه نظرم رو بگم فکر میکنه من در مورد اوتیسم چیزی نمیدونم و دارم بهش تیکه میندازم و متلک بارش میکنم و یا دارم دلسوزی میکنم و بلد نیستم حرف بزنم و یا دارم مسخره اش میکنم. اگرم میگفتم که آشنا هستم به مورد شاید دوست مون میومد میدید و از این که دارم به بچه اون اشاره میکنم ناراحت میشد و چیزی رو به دل میگرفت. خلاصه همه کامنتم رو پاک کردم و فقط نوشتم عالی بود. همون رو هم نمینوشتم چیزی نه از اون کم میشد و نه به من اضافه میشد. ولله آدم نیستن که. مخصوصا تو فیس بوک که نوتیفیکیشن کامنتها واسه همه دوست و آشناها میره آدم دیگه باید دل شیر داشته باشه که بره پستی رو لایک بزنه یا واسه کسی کامنت بذاره.

Me and nothing else...
ما را در سایت Me and nothing else دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acarpetdesigning2 بازدید : 7 تاريخ : يکشنبه 20 فروردين 1396 ساعت: 12:06