خواهش میکنم. فقط یه فرصت دیگه بهم بدین. جبران میکنم

ساخت وبلاگ

با سلام. من این جا هستم. کسی که دلش میخواست بخوابه و هنوز موفق نشده. با وجود این که شب هم زود رفتیم تو رختخواب ولی باز هم موفق نشدم کسر خوابم رو جبران کننم. کسر خواب من فقط و فقط با خواب بعدازظهر جبران میشه. که اونم خیانت به اعضای خانواده امه. چون اون بدبختا باید در سکوت محض باشن و حتی صدای نفس کشیدنشون منو بیدار میکنه و ازم یه هاپوی خیلی وحشتناک مسلح به صدای بلند جیغ میسازه و میندازه به جونشون. اینه که از ترس شون بیچاره ها ساکت میشن و وقتی از صدایی پچ پچ شون از خواب میپرم و میبینم که دارن پچ پچ میکنن جیگرم براشون کباب میشه و به زور از بالشم جدا میشم و بهشون یادآوری میکنم که دوستشون دارم و موجود خطرناکی نیستم.

دیشب شام نخوردم ولی خیلی ریزه خواری کردم. دو قاشق اولویه بدون نون. کمی بستنی با گردو و موز که خودم رنده کردم روش. و ... همین. زیاد نخوردم. میترسم ضعیف بشم و مجبور بشم دوباره این همه راه رو دنده عقب و با سرعت خیلی زیاد برگردم. آهان بعدازظهر هم سه چهار قاشق پلو مرغ خوردم. ای بخت... اونقدر دلم سیب میخواد. ولی الان بچه هام خوابن و صدای خرت خرت غذا خوردن کسی تو خواب از بدترین عذاب های الهیه و هیچی مثل اون نمیتونه منو دیوونه کنه. چون خودم بدم میاد حاضر نیستم عین همین بلا رو سر کسی بیارم.

میدونین که یه معلم چی براش از همه بدتره؟ بدبو بودن دهان. خیلی بدم میاد. و خودمم باید رعایت کنم. حالم به هم میخوره.

دوستم امروز صبح نمیاد خونه مون بلکه شب با خانواده تشریف میارن.

کاش که الان ده اسفند بود. هنوز پرده ها رو نشستم و رختخوابا رو هم همچنین و کابینتا رو هم تمیز نکردم ... کف آشپزخونه که رفت به فنا از وقتی شیر آب رو عوض کردیم دیگه شلنگ بهش وصل نمیشه و عین کزت باید با پر کردن سطل کف آشپزخونه رو بشورم. در ضمن میخواستم رنگ درهای کابینت رو هم عوض کنم که فکر کنم افتاد اون ور سال.

دیروز در کمال وقاحت رفت دو متر پارچه ریون خریدم که برای خودم چکار کنم؟ ماه در بیاد که چی بشه عاخه؟ خیلی خیاطیم خوبه و خونه تکونیم رو هم ده بار پشت هم انجام دادم  حالا رفتم شب عیدی پارچه هم خریدم. خنگم به ابوالفضل. حالا پیش خودم گفتم شاید درست کردن و نه دوختن، بلکه همون درست کردن یه پانچو ازش خوب باشه. چون هم ریونه و خودش رو میندازه و زیاد پفی نیست و هم پانچو خیلی ساده است. ولی فکر کن بگیری دو متر پارچه رو از وسط تا بزنی و یه دونه سوراخ اندازه دور سرت از توش ببری و بندازی دور. بعدم اگه خراب شد کل پارچه رفته به فنا. خیلی مسخره است. آخه من خودم عاشق خیاطی بودم ولی نذاشتن اطرافیان از بس که زدن تو سرم که تو نمیتونی  تو نمیتونی منم اصلا اعتماد به نفسم رو از دست دادم. حالا موندم که اگر برای روز عید خواستم فامیل شوهرم رو دعوت کنم لباس ندارم چی بپوشم. دلم میخواست و تو رویاهام این تصور رو داشتم که برای دور یقه اش یه تور گیپوری چیزی بگیرم و بیارم و بهش وصل کنم. ولی به جون شما اصلا حسش نیست. فقط تو رویاهام. به همه میگم چرا لباس سیاه میپوشین منو ببینین همیشه رنگی میپوشم. بعد طرف مقابل با تعجب به مانتوی مشکی گشادم نگاه میکنه و میگه پس خودت چی؟ یادم میفته که تو رویاهام لباس رنگی دوست دارم ولی حاضر نیستم تنبلی رو بذارم کنار و برم خیاطی و لباسم رو بهش بدم بدوزه ... برای رویاهاتون وقت بذارین مثل من نباشین.

وای خونه تکونی. فقط پرده ها و کف آشپزخونه و رختخوابا و کابینتا... تموم میشه. فقط امروز مدرسه ام و فردا ورزشم و پسفردا صبح مدرسه و عصر عروسی دعوتیم و چهارشنبه هم مدرسه ام. همین. خیلی وقت دارم بابا.

Me and nothing else...
ما را در سایت Me and nothing else دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acarpetdesigning2 بازدید : 26 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 1:32