میکشمت قلیپور

ساخت وبلاگ

نمیدونم چرا بعضی وقتا چیزای خیلی کوچیک چنان تاثیر بزرگی رو آدم و رو اعصاب و روان آدم میذاره که آدم دلش میخواد اولین نفری که سر راهش قرار میگیره رو کله اش رو بکنه. حالا منم از صبح داره برام میباره. فقط مینویسم که بعدا اومدم خوندم به خودم بخندم که سر چه چیزای بیخودی حالم گرفته شده بوده. واقعا اخه درسته؟

اصلا آرشیو این چند ماه رو باید حذف کنم از بس ماشالله دغدغه هام در سطح جهانی هستن و به حقوق بین الملل مربوط میشن...

صبح کله سحر برو مدرسه و با یه عده بی تربیت سر و کله بزن تا ظهر.

بعد از ظهر در حسرت یه خواب عمیق بودم که باندی دو بار بالشم رو لگد کرد و بیدار شدم عین یه هاپو که تشنه پاچه گرفتن بودم.

شب رفتیم برای باندی شلوار بخریم ولی خیلی گرون بودن و نخریدم.

دی جون داشت آش درست میکرد ماکارونیای نازنینم رو که براش کلی نقشه داشتم ریخت رو زمین. باندی بعد از این که ماکارونیا ریخته بود رو زمین و تموم شده بود میگفت مامان ماکارونی با سس مایونز جوره؟ گفتم آره. گفت پس بیار. گفتم مامان مگه یادت رفت همه اش ریخت رو زمین؟ بیچاره حالش گرفته شد ...

تو ماکروفر برنج پختم اصلا خوشمزه نشد خیلی سفت و بیخود شده بود. البته که الان باندی داره میخوره ولی به هیچ وجه مزه برنج تو قابلمه رو نمیده.

یه بلوز بافت سفید خیلی خوشگل که خریده بودم برای بزرگ شدن باندی و دی جون گرفت پوشیدش و بعد از شستن گذاشت رو بخاری و اونم سوخت. خیلی ضایع سوخت ها. افتضاح شد.

و بزرگترین غصه ام: یه لوستر سفارش دادم غلط کردم. سه سه بار 9 بار غلط کردم. دی جون دوست نداره و میگه من لوستر استیل میخوام. این برق و جلا نداره. برنز بیخوده استیل خوبه. هرچی میگم داداش برنز کار دسته، هنرمند درست میکنه، استیل کارخونه ایه به درد نمیخوره. تازه برنز رو هر وقت نخواستیم ازمون میخرن ولی استیل رو باید بندازیم دور. برنز رو کیلویی ازمون میخرن. به قیمت روز. خلاصه این از مشکلات داخلی. و اما مشکل خارجی مون اینه که آماده نشده و هرگز هم آماده نخواهد شد. هر بار میرم سراغش میگه وقت ندارم. یعنی من فکر نکنم هرگز آماده بشه با این وضع شلوغی شب عید. کاش اصلا اون روزی که رفتیم و بیعانه دادیم یه جوری میشد و کائنات جلوی ما رو میگرفتن. اصلا برای ما اومد نداشت. به خدا نمیدونین چقدر اعصابم خورده که این کار رو کردم. امروز وقتی داشتم از مغازه یارو برمیگشتم تو راه کم مونده بود زار زار گریه کنم. اصلا چرا سفارش دادم. چیزی که دی جون هم دوست نداره و دلش باهاش نیست. لابد هر روز میخواد هی غر بزنه که این چیه و چرا براق نیست و اینا. من چه غلطی کردم به خدا. نمیدونم چرا وقتی یه چیزی رو دوست دارم نسبت بهش این قدر متزلزلم و به یه مو بندم. نمیتونم قاطعانه چیزی رو دوست داشته باشم. به عبارتی بسیار شخص دهن بین و بیخودی میباشم و اصلا نباید ... فکر کنم به خاطر این باشه که از بچگی  عادت به خرید ندارم و هر بار دیگران برام تصمیم گرفتن و خودم تصمیم گیرنده اصلی نبودم و بعضی وقتا هم که خوم تصمیم گرفتم نتیجه بدی دیدم و از تصمیماتم به شدت پشیمون شدم. اینه که میگم نکنه این راهی که من دارم میرم اشتباه باشه و نباید این کار رو میکردم. برای همین هیچ وقت تصمیمات بزرگ نمیگیرم. اون از قالی بافتنم که الان از بیست و پنج بهمن تا الان تو بگو یه رج نبافتم. اون از پیانو خریدنم. ...

دارم چکار میکنم؟ میخوام از آغاز به دنیا اومدنم شروع کنم و دونه دونه تصیمات اشتباهم رو یادآوری کنم و با یاد و خاطره شون خودم رو بزنم؟ خنگم چقدر . 

امروز سبزی خریدم و شستم و خورد کردم گذاشتم برای آش. خیلی عالی بود بوی خوبی میدادن. حیف که رفتن تو فریزر.

Me and nothing else...
ما را در سایت Me and nothing else دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acarpetdesigning2 بازدید : 4 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 4:09