وای خدا جون

ساخت وبلاگ

امروز .. امروز... هر روز یه بازی جدید پیدا میکنیم. عجب کاری کردیم و خودمون رو توی عجب هچلی انداختیم. واقعا از خودم و کارامون پشیمونم و نمیدونم جواب دی جون رو باید چه جوری بدم. واقعا دلم براش میسوزه. از اول الکی گفتم و هیچ کاریت نباشه من خودم هستم. ولی مگه میشه. تا ساعت یازده شب دم دست گچکار داشت کار میکرد. من یه کاره پاشم برم تا ساعت یازده دم دست گچکار؟ امکانش هست؟

اولش بنگاهی زنگ زد و گفت که دوست دارین اینجا رو بفروشین؟ گفتم اگر قیمت ما رو راضی کنه و این همه زحمت جبران بشه بلی. گفت پس به شوهرت زنگ بزن دارم مشتری میارم. بعدم اومدن دیدن و پسندیدن و رفتن و قراره فردا بهمون جواب بدن. بعدم که یه لحظه در بیرون ساختمون باز مونده بود زنه طبقه بالاییه اومد با توپ و تشر رفت در رو بست و سروصدا کرد و هر چی تو دهنش بود بهمون گفت و هر چی گفتیم وایسا برات توضیح بدیم گفت بسه دیگه حرف نزنین من نمیخوام صداتون رو بشنوم. وحشی بیشعور. فکر کنم قرصاش رو نخورده بود. یعنی اینی که میگم حقیقته که زنه معتاد به قرص و داروئه و خیلی اوضاعش خرابه. مام دیگه با جدیت تمام افتادیم دنبال فروش خونه و رفتم به بنگاهی گفتم تو رو خدا اینو واسه ما بفروش. اونم گفت مشتری گفته که نمیخوام اونا برامون کابینت بزنن ما خودمون دوست داریم سلیقه مون رو اعمال کنیم. مام گفتیم ای ول. مفت چنگ ما. فقط این وسط شرمنده ژوانمرد میشیم که اونم راضی میکنیم. تو رو خدا دعا کنین هرکی این صفحه رو میخونه برامون دعا کنه. یا اینا از این خونه برن هر چه زودتر یا ما بتونیم به یکی بفروشیم. سریعتر که وقتمون تنگه.

تاریخ ارسال: یکشنبه 22 مرداد‌ماه سال 1396 ساعت 03:08 | چاپ مطلب
Me and nothing else...
ما را در سایت Me and nothing else دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acarpetdesigning2 بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 23 مرداد 1396 ساعت: 16:10