نسل خودسوزی کننده

ساخت وبلاگ
دیشب دختر عموی باربار اومده بود خونه مون. یعنی جوری این گوشی به دستش چسبیده که انگار عضوی از بدنشه. منم میگفتم که حتما دارن در مورد درس یا انتخاب واحد یا نمره و اینا با هم حرف میزنن. ولی خوب یه بدی که این قضیه داره اینه که وقتی باهاش حرف میزنیم هم سرش تو گوشیه و یا نمیشنوه ما چی میگیم و یا اگر هم میشنوه یا ادای شنیدن در میاره به هر حال زیاد دل نمیده به حرف آدم. اصلا کی میتونه با کسی که حواسش یه جای دیگه است راحت صحبت کنه. خلاصه که دیشب با هم رفتیم ملل و اینم بالاخره سرش رو از تو گوشی آورد بیرون و باهامون چشم تو چشم شد و مام تونستیم باهاش رو در رو حرف بزنیم. وقتی باهامون صحبت کرد شروع کرد یکی از خاطرات دانشگاهش رو برامون تعریف کردن و گفت که یکی از بچه های دانشگاهشون به یه دختره که هم اتاق شون بوده پیشنهاد ازدواج داده و بعد از شیندن جواب رد، اینا رفتن تو اینستاگرام پسره و دیدن که یه دختره هی اومده پای تمام پست های اون پسره لاو و قلب و فلان گذاشته و شروع کرد دوباره رفت تو گوشی که پیج پسره رو به ما نشون بده که دید دختره پیجش رو باز کرده و تو پیج خودش پست گذاشته که آره این آقا عشق منه و دوستش دارم و فلان. دوباره دخترعموی باربار رفت تو گروه خودشون و شروع کرد با دوستش در مورد اون پسره و دوست دخترش صحبت کردن و تا ساعت دوی نصفه شب این صحبت به درازا کشید. تمام اینا رو گفتم و مو به مو تعریف کردم که بگم کلا تمام عمر عزیزش رو این دختر داره تلف میکنه که با دوستانش در این موارد صحبت کنن. یعنی کل محور حرفاشون رو جمع کنی همین چیزا بیشتر نیست. من وقتی دقیقا فهمیدم که محور صحبتاشون چیه دیگه قاتی کردم و گفتم بچه تو داری عمر عزیزت رو تلف میکنی و کل عمرت سرت تو گوشیه که اینا رو بنویسی و با دوستات حرف بزنی؟ گفت نه بیشتر موقع ها دارم با گوشیم بازی رایانه ای هم میکنم. گفتم وای چقدر وحشتناکتر. خوب به جای این کارا برو یه زبانی یاد بگیر. یه درسی بخون. آهنگ گوش کن. آهنگ انگلیسی کار کن. برو خیاطی کن. قلاب بافی یاد بگیر. بیا پیش من گلدوزی و قالی بافی یاد بگیر. که از من ناراحت شد و کلی اخم و تخم کرد و فکر میکنم که پیش خودش پشیمون هم شد که چرا بهم اعتماد کرده و از راز هاش با من صحبت کرده و منو در جریان گذاشته. از همه مهمتر اینه که این دخترعموی باربار مثل باربار خوشبخت نیست که یه پدر و مادر خوبی مثل ما! داشته باشه که براش یه خونه بخرن یا بهش انگلیسی یاد بدن یا براش کار خاصی انجام بدن. فوقش اینه که خرج رفت و آمدش به دانشگاهش رو بدن. دیگه برای ورزش و تفریح و سلامتی بچه یه قرون خرج نمیکنن. این گوشی رو هم که خریده خاله هاش کمکش کردن یا داییاش نمیدونم. یعنی واقعا زندگی بدی داشته و داره و همیشه تو خونه ی دوستانشه. برعکس باربار که از من و خونه جدا نمیشه و حتی یه لحظه خونه دوستانش نمیره و همیشه تو خونه است. هرچی بهش میگم یه بار هم با دوستات برو پارک و بیرون و بازار میگه نه فقط با تو میرم. البته نمیدونم این الان اقتضای سن باربار هست یا وقتی بزرگ هم شد و دانشجو شد بازم این عادت رو خواهد داشت. ولی فعلا که اینه. ولی دخترعموش کلا از کودکی همیشه خونه ی این و اون بوده و معلوم نیست شب خونه کیه و باید زنگ بزنن ببینن امشب خونه کیه. البته دختر فوق العاده خوبیه و اهل کلک و کثافت کاری نیست به هیچ عنوان. ولی من این رو نمیپسندم و اگر برای پسرم برم خواستگاری مطمئنا خواستگاری یه همچین دختری نخواهم رفت.
تاریخ ارسال: دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1396 ساعت 00:27 | چاپ مطلب
Me and nothing else...
ما را در سایت Me and nothing else دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : acarpetdesigning2 بازدید : 18 تاريخ : جمعه 23 تير 1396 ساعت: 8:54